امام علی (ع) می فرماید
۞ هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است. ۞
Wednesday, 12 March , 2025
امروز : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 10535
  پرینتخانه » آخرین اخبار تاریخ انتشار : 20 فوریه 2025 - 1:59 | 22 بازدید | ارسال توسط :

مقدمه ای بر هیجان و نظریات مرتبط

هیجان‌ها پدیده‌ای چندبعدی هستند که از تعامل عوامل زیستی، شناختی و اجتماعی نشات می‌گیرند.

مقدمه ای بر هیجان و نظریات مرتبط
هیجان به عنوان یک پدیده پیچیده روانشناختی-فیزیولوژیکی تعریف می‌شود که شامل پاسخ‌های ذهنی، بدنی و رفتاری به محرک‌های داخلی یا خارجی است. این پاسخ‌ها به افراد کمک می‌کنند تا موقعیت‌ها را ارزیابی کرده و با آنها سازگار شوند. هیجان‌ها نقش حیاتی در بقا، تصمیم‌گیری، ارتباطات اجتماعی و سلامت ایفا می‌کنند.

هیجان یک پدیده پیچیده روانشناختی-فیزیولوژیکی است که از ترکیب پاسخ‌های ذهنی (مانند احساس ترس یا شادی)، بدنی (مانند افزایش ضربان قلب یا تعریق) و رفتاری (مانند فرار یا خندیدن) به محرک‌های داخلی (مثل افکار) یا خارجی (مثل رویدادهای محیطی) شکل می‌گیرد.

این پاسخ‌ها به عنوان مکانیسم‌های سازگاری عمل می‌کنند که به فرد کمک می‌کنند تا موقعیت‌ها را ارزیابی کرده، با چالش‌ها مقابله نماید، تصمیم‌گیری کند، با دیگران ارتباط برقرار سازد و حتی سلامت جسمی و روانی خود را حفظ کند.
هیجان‌ها همزمان تحت تأثیر عوامل زیستی (مانند فعالیت سیستم عصبی و هورمونها)، فرآیندهای شناختی (مانند تفسیر موقعیت‌ها) و زمینه‌های فرهنگی-اجتماعی قرار دارند و به همین دلیل، ماهیتی چندبُعدی و پویا دارند.

در زیر، مهمترین نظریه‌های مرتبط با هیجان به صورت خلاصه ارائه شده اند:

 ۱. نظریه جیمز-لانگه (James-Lange Theory)
این نظریه ادعا می‌کند که هیجان‌ها نتیجه مستقیم تغییرات فیزیولوژیکی در بدن هستند. به عنوان مثال، وقتی فردی با یک موقعیت خطرناک مواجه می‌شود، ابتدا واکنش‌های بدنی مانند افزایش ضربان قلب یا تعریق رخ می‌دهد و سپس مغز این تغییرات را به‌عنوان هیجان (مثلاً ترس) تفسیر می‌کند. به عبارت دیگر، «ما از دویدن نمیترسیم، بلکه از ترسیدن میدَویم».

نظریه جیمز-لانگه، یک نظریه در روانشناسی است که بیان می‌کند دریافت‌های حسی ناشی از مواجهه با هر موقعیت هیجانی، نتیجه واکنش‌های فیزیولوژیکی است.

ویلیام جیمز، روانشناس آمریکایی و کارل گئورگ لانگه، پزشک دانمارکی، هر کدام به طور جداگانه در دهه ۱۸۸۰ به این نتیجه رسیدند.

بر طبق این نظریه، احساسات مانند لذت، ترس یا شادی، ناشی از تغییرات در فعالیت‌های بدنی هستند. به این ترتیب، ترس بیشتر به عنوان احساس تعریق و لرزش تجربه می‌شود تا یک واکنش هیجانی در برابر یک موقعیت ترسناک۱٫ به عبارت دیگر، این نظریه ادعا می‌کند که ما به این دلیل نمی‌لرزیم که می‌ترسیم، بلکه به این دلیل می‌ترسیم که می‌لرزیم. بنابراین، هیجان خارج از جسم وجود ندارد و ناشی از درک اختلال‌های عضوی است

۲. نظریه کانن-بارد (Cannon-Bard Theory) 
این نظریه مخالف دیدگاه جیمز-لانگه است و معتقد است هیجان و تغییرات فیزیولوژیکی بهطور همزمان و مستقل از هم اتفاق می‌افتند. برای مثال، هنگام مواجهه با یک صدای بلند، مغز همزمان دستور فعال‌سازی سیستم عصبی سمپاتیک (مثل افزایش فشار خون) و تجربه هیجان ترس را صادر می‌کند. این نظریه بر نقش تالاموس در هماهنگی این فرآیند تأکید دارد.

نظریه کانن-بارد، که به عنوان نظریه تالاموسی احساسات نیز شناخته می‌شود، یک توضیح فیزیولوژیکی از احساسات است که توسط والتر کانن و فیلیپ بارد در سال ۱۹۲۷ مطرح شد.

بر اساس این نظریه، رویدادهای تحریک کننده به طور همزمان باعث تحریک احساسات و واکنش‌های فیزیکی می‌شوند. به عبارت دیگر، هنگامی که یک رویداد محرک رخ می‌دهد، تالاموس سیگنال‌هایی را به آمیگدال (مسئول پردازش احساسات قوی) و قشر مغز (کنترل کننده افکار آگاهانه) ارسال می‌کند، و همزمان سیگنال‌هایی به سیستم عصبی خودمختار و عضلات اسکلتی می‌فرستد که واکنش‌های فیزیکی مانند عرق کردن، لرزیدن یا تنش عضلات را کنترل می‌کنند.

واکنش فیزیکی وابسته به واکنش احساسی نیست و بالعکس. این نظریه در تضاد با نظریه جیمز-لانگه است که بیان می‌کند احساسات نتیجه واکنش‌های فیزیکی به یک رویداد محرک هستند.

 ۳. نظریه دو عاملی شاختِر-سیِنگِر (Schachter-Singer Two-Factor Theory) 
براساس این نظریه، هیجان‌ها ترکیبی از تغییرات فیزیولوژیکی و ارزیابی شناختی از موقعیت هستند. ابتدا بدن به صورت کلی برانگیخته می‌شود (مثلاً افزایش آدرنالین)، سپس فرد با توجه به سرنخ‌های محیطی، این برانگیختگی را به یک هیجان خاص نسبت می‌دهد. برای مثال، اگر فردی پس از دویدن احساس تپش قلب کند، ممکن است آن را به عنوان هیجان عشق یا اضطراب تفسیر کند.

نظریه دو عاملی شاختِر-سیِنگِر، که به عنوان نظریه دو عاملی هیجان نیز شناخته می‌شود، توسط استنلی شاختِر و جروم ئی سیِنگِر در دهه ۱۹۶۰ ارائه شد. این نظریه بیان می‌کند که احساسات از دو عامل اصلی تشکیل شده‌اند: **انگیختگی فیزیولوژیک** و **برچسب‌گذاری شناختی**. در ابتدا، فرد یک حالت فیزیولوژیکی را تجربه می‌کند، مانند افزایش ضربان قلب یا تعریق، و سپس به جستجوی نشانه‌هایی در محیط می‌پردازد تا این حالت را تفسیر کند و به آن برچسب عاطفی بزند. این فرایند ممکن است منجر به تفسیر نادرست احساسات شود، زیرا فرد ممکن است محرک‌های خارجی را به عنوان علت احساسات خود تلقی کند. بنابراین، کیفیت هیجان‌ها به ارزیابی شناختی از موقعیت‌ها و تعامل بین این دو عامل بستگی دارد.

 ۴. نظریه ارزیابی شناختی (Cognitive Appraisal Theory) 
این نظریه بر نقش ارزیابی ذهنی فرد از موقعیت‌ها در ایجاد هیجان تأکید دارد. به‌عنوان مثال، اگر فردی یک موقعیت را تهدیدآمیز تفسیر کند، ترس را تجربه خواهد کرد، در حالی که همان موقعیت برای دیگری ممکن است هیجان خشم یا کنجکاوی ایجاد کند. این نظریه نشان میدهد که هیجانها نهتنها به محرکها، بلکه به نحوه تفسیر آنها وابسته هستند.

نظریه ارزیابی شناختی (Cognitive Appraisal Theory) یک نظریه در روانشناسی است که به بررسی تأثیر پیامدهای خارجی بر انگیزش درونی می‌پردازد. این نظریه بیان می‌کند که رویدادهای بیرونی دارای دو جنبه کنترل‌کننده و اطلاع‌رسانی هستند و انسان‌ها نیازهای روانشناختی به خودمختاری و شایستگی دارند.

جنبه کنترل‌کننده رویداد بیرونی بر نیاز به خودمختاری تأثیر می‌گذارد، در حالی که جنبه اطلاع‌رسانی آن، نیاز به شایستگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

نظریه ارزیابی شناختی بر این فرض استوار است که افراد به هنگام احساس انگیزش، با توجه به موقعیت‌های فوری خود، به صورت شناختی تصمیم می‌گیرند و بر اساس علت نسبت داده شده، تجربه خود را لذت‌بخش یا نامطلوب ارزیابی می‌کنند. ارزیابی شناختی به تعیین سطح عملکرد شناختی مغز می‌پردازد و می‌تواند در بخش‌های مختلف شناختی مانند استدلال، تصمیم‌گیری، یادگیری، حافظه، توجه، هوش و مهارت‌های زبانی انجام شود.

۵. درمان هیجان مدار (Emotion-Focused Therapy یا EFT)
این یک رویکرد درمانی است که بر اساس اهمیت احساسات در پردازش تجربیات انسانی و بهبود روابط بین فردی بنا شده است.

این رویکرد بر این اصل تأکید دارد که احساسات نه تنها اطلاعات مهمی درباره نیازها و تجربیات ما فراهم می‌کنند، بلکه نقش کلیدی در تغییر رفتارها و بهبود سلامت روان دارند. در EFT، درمانگر و مراجع به عنوان همکاران برابر عمل می‌کنند و مراجع به شناسایی، پذیرش و تغییر هیجانات خود کمک می‌شود. با استفاده از همدلی و ارتباط مؤثر، درمانگر به مراجع کمک می‌کند تا هیجانات تحریف‌شده را اصلاح کرده و از آن‌ها برای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی خود بهره‌برداری کند.

این رویکرد بین هیجانهای اولیه، ثانویه و ابزاری تمایز قائل میشود:  
– هیجانهای اولیه: پاسخهای مستقیم به موقعیتها (مثلاً ترس از خطر).  
– هیجانهای ثانویه: واکنش به هیجانهای اولیه (مثلاً خشم ناشی از غم).  
– هیجانهای ابزاری: رفتارهای هیجانی با هدف دستکاری دیگران (مثلاً گریه کودک برای جلب توجه).  
این نظریه بر اهمیت شناسایی و تنظیم هیجانهای ناسازگار در درمان روانشناختی تمرکز دارد .

 ۶. نظریه تکاملی هیجان (Evolutionary Theory)
براساس این دیدگاه، هیجان‌ها به عنوان مکانیسم‌های تکاملی برای بقا شکل گرفته‌اند. مثلاً ترس، فرار از خطر را تسهیل می‌کند و خشم، از مرزهای فرد محافظت می‌نماید. پل اکمن شش هیجان اصلی جهانی (شادی، غم، ترس، خشم، تعجب، انزجار) را شناسایی کرد که در تمام فرهنگ‌ها مشترکند و نقش سازگارانه دارند.

نظریه تکاملی هیجان بر این باور است که هیجانات انسان‌ها و دیگر موجودات زنده به عنوان سازگاری‌های تکاملی شکل گرفته‌اند که به بقا و تولیدمثل کمک می‌کنند.

این نظریه بیان می‌کند که هیجاناتی مانند ترس، عشق، و خشم، نه تنها پاسخ‌هایی به موقعیت‌های خاص هستند، بلکه نقش مهمی در تعاملات اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های حیاتی ایفا می‌کنند. به عنوان مثال، ترس از خطر می‌تواند فرد را به فرار از تهدیدات سوق دهد، در حالی که عشق و وابستگی اجتماعی می‌تواند همکاری و حمایت متقابل را تقویت کند. در نتیجه، هیجانات به عنوان ابزارهایی برای سازگاری با محیط و افزایش شانس بقا در طول زمان تکامل یافته‌اند.

 ۷.نظریه سیستم عصبی-فیزیولوژیک 
این دیدگاه بر پایه فعالیت سیستم لیمبیک (به ویژه آمیگدال) و ترشح هورمون‌ها (مانند کورتیزول در اضطراب) استوار است. برای مثال، فعال شدن آمیگدال در پاسخ به محرک‌های ترسناک، باعث ایجاد واکنش‌های جنگ یا گریز می‌شود. این نظریه ارتباط تنگاتنگ بین هیجان‌ها و فیزیولوژی بدن را برجسته می‌کند.

نظریه سیستم عصبی-فیزیولوژیک بر پایه فعالیت سیستم لیمبیک، به ویژه آمیگدال، و ترشح هورمون‌ها مانند کورتیزول در پاسخ به اضطراب استوار است.

سیستم لیمبیک به عنوان مرکز پردازش احساسات و رفتارها شناخته می‌شود و آمیگدال نقش کلیدی در شناسایی تهدیدات و تنظیم واکنش‌های عاطفی دارد.

در شرایط اضطراب، فعالیت بیش از حد آمیگدال منجر به ترشح کورتیزول می‌شود که به عنوان هورمون استرس شناخته می‌شود و می‌تواند تأثیرات منفی بر روی خلق و خوی فرد داشته باشد. این تعاملات بین فعالیت‌های عصبی و هورمونی نه تنها بر احساسات تأثیر می‌گذارد بلکه می‌تواند به بروز اختلالات روانی نیز منجر شود.

دکتر منیر بیگلربیگی مشاور خانواده در خاتمه آورده است هیجانها پدیده های چندبعدی هستند که از تعامل عوامل زیستی، شناختی و اجتماعی نشات میگیرند. نظریه های مختلف، هر یک بر جنبه ای از این تعامل تأکید دارند: برخی بر فیزیولوژی (جیمز-لانگه)، برخی بر شناخت (ارزیابی شناختی) و برخی دیگر بر کارکردهای تکاملی (اکمن). درک این نظریه ها به مدیریت هیجان‌ها و بهبود سلامت روان کمک می‌کند .

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.