طبابت با طعم جنگ/ هر یک نفر منحصر به فرد است و نباید برود | ایران مدلبز

طبابت با طعم جنگ/ هر یک نفر منحصر به فرد است و نباید برود | ایران مدلبز
🔹شعار مجله سلامت و پزشکی ایران مدلبز🔹
⚕️ ایران مدلبز؛ پلی بین دانش پزشکی و زندگی روزمره ⚕️
Monday, 29 September , 2025
افزونه جلالی را نصب کنید.
سرخط اخبار پزشکی و سلامت ایران و جهان »
شناسه خبر : 56999
خانه » اخبار نظام سلامت تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۹:۳۴ | 6 بازدید | ارسال توسط :

طبابت با طعم جنگ/ هر یک نفر منحصر به فرد است و نباید برود

  همان روزهای آغازین، دایی عزیزش ناباورانه در جنگ تحمیلی عراق مفقودالاثر شد و سال ها بعد هنوز پیکرش برنگشته بود که با شهادت یکی از بیماران مواجه شد؛ همه این‌ها در کنار شرایط آشفته آن روزها، کمبود امکانات و تعداد زیاد مجروحان و بیماران، برای یک بانوی جوان کافی بود تا با توجه به […]

طبابت با طعم جنگ/ هر یک نفر منحصر به فرد است و نباید برود

 

همان روزهای آغازین، دایی عزیزش ناباورانه در جنگ تحمیلی عراق مفقودالاثر شد و سال ها بعد هنوز پیکرش برنگشته بود که با شهادت یکی از بیماران مواجه شد؛ همه این‌ها در کنار شرایط آشفته آن روزها، کمبود امکانات و تعداد زیاد مجروحان و بیماران، برای یک بانوی جوان کافی بود تا با توجه به لطافت روحی‌اش از رشته پزشکی انصراف دهد و به علاقه بعدی یعنی معلمی بپردازد اما به عشق کمک به مردم و تحقق آرزوی مادر، نه تنها مسیر را رها نکرد بلکه در کنار تشکیل خانواده و تعدد مسئولیت هایش، بدون وقفه تا فوق تخصص پیش رفت و امروز بیش از دو دهه از خدمت او به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می گذرد. دکتر فرزانه شریفی پور، متخصص داخلی و فوق تخصص نفرولوژی بیمارستان امام رضا(ع) در ادامه از تلخ و شیرین مسیر زندگی و تحصیلش می‌گوید که همزمان بود با اوج انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس.

شاگرد اول با وجود جابه‌جایی مداوم و مطالعات غیردرسی

دکتر شریفی پور اصالتا اهل گناباد است اما سال 1341 با توجه به شغل پدر که نظامی بود، در کرمان متولد شد و بعد از آن سکونت در شهرهای مختلف از مشهد تا کرمانشاه را همراه خانواده تجربه کرد؛ خودش در این زمینه معتقد است؛ «از بدو تولد تا سال 59 که در مشهد مستقر شدیم، در شهرهای زیادی با محیط و فرهنگ های مختلف سکونت داشتیم که شرایط سختی را برای ما بچه ها ایجاد می کرد اما حالا که گذشته است، می بینم این آشنایی با فرهنگ های متعدد از کودکی، همواره روی کار و ارتباطاتم با مردم اثر مثبت داشته است؛ از طرفی با وجود این جابه جایی ها و تغییرات که تا زمان دیپلمم ادامه داشت، همیشه در مدرسه شاگرد اول بودم؛ آن هم در حالی‌که بیشتر مطالعه غیردرسی داشتم که به تشویق مادر از دوم دبستان شروع شده بود و حتی شب های امتحان هم دست‌بردار نبودم؛ تنها شب امتحانی که درس خواندم، شب امتحان نهایی برای دیپلم بود».

سه راهی انتخاب رشته

از همان دوران دبستان صحبت از کار و شغل آینده که می شد، ناخوداگاه اولین گزینه در ذهنش، پزشکی نقش می بست؛ هرچند ریاضی را هم دوست داشت و بالاترین نمراتش مربوط به این درس بود، از طرفی با توجه به معلم شدن مادر، به این حرفه هم علاقمند شده بود؛ از این رو برای انتخاب رشته دبیرستان سر سه راهی سختی قرار گرفت؛ «یادم هست از کودکی کمک کردن به دیگران را دوست داشتم و هر کاری از دستم برمی‌آمد برای همسالانم انجام می دادم؛ از آنجا که دایی ام دانشجوی پزشکی بود، مادر خیلی ما را به این حرفه تشویق می کرد و آن را از مصادیق کمک به مردم می دانست؛ این شد که ذهنم به این سمت رفت و همه انشاهایم را درباره شغل پزشکی می نوشتم؛ در این بین ریاضی را هم خیلی دوست داشتم و همیشه بهترین نمرات را از آن می گرفتم به همین خاطر ابتدا در رشته ریاضی ثبت نام کردم اما بعدکه متوجه شدم از این مسیر نمی شود وارد پزشکی شد، ناچار به تغییر رشته شدم؛ یک سال تجربی خواندم و سال دوم که برخی دروس و امتحاناتمان با رشته ریاضی مشترک بود، حتی از آن ها که رشته شان ریاضی بود، نمراتم بهتر شد؛ دوباره برای انتخاب ریاضی مردد شدم اما دیدم موضوع کمک به مردم بیشتر برایم محوریت دارد که در رشته های مهندسی کمتر محقق می شود بنابراین نهایتا دیپلم تجربی گرفتم؛ هر چند از نوجوانی که مادرم معلم شد، به این حرفه هم خیلی علاقمند شدم خصوصا معلمی کلاس اول».

در سنگر دانشگاه و دفاع مقدس

اخذ دیپلم همزمان شد با سال 59؛ انقلاب فرهنگی دانشگاه ها و تعلیق کنکور سراسری اما بیش از آنکه از فرصت ایجاد شده برای مطالعه و آمادگی کنکور استفاده کند، با توجه به فضای آن روزها، کلاس ها و مطالعات متفرقه را ترجیح داد و همراه مادر و سایر بانوان دغدغه مند در کمک رسانی به پشت جبهه نیز مشارکت داشت؛ «پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مباحث انقلابی را پیگیری می کردم و با افراد و عقاید مختلف آشنا شده بودم که بعدها متوجه شدم ناخودآگاه تمرینی بوده برای تحمل نظرات مخالف در دانشگاه و جامعه؛ از طرفی جنگ تحمیلی عراق، حمله ای ناجوانمردانه و تجاوزکارانه بود که تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و به عنوان یک جوان دوست داشتم در موضع دفاع، هر کاری از دستم بر می آید، انجام دهم؛ حتی اگر اجازه می دادند، خط مقدم هم می رفتم.

 همه زندگی مان از جمله درس و دانشگاه با انقلاب و دفاع مقدس گره خورده بود؛ سال هایی سخت و در عین حال متفاوت بود؛ تجربه ای کم نظیر از همدلی، همگنی و اتحاد اقشار مختلف مردم که در عین کمبود امکانات از خودگذشتگی داشتند؛ هفته ای دو بار تشییع جنازه شهدا برگزار می شد و هر بار شاهد از دست رفتن دوست یا عزیزی بودیم؛ سال61 که وارد دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم، دایی ام که تقریبا همسن و سال من و جای برادرم بود، مفقودالاثر شد؛ تا پنج شش سال نتوانستم بپذیرم؛ فکر می کردم زنده است و اسیر شده بنابراین امید داشتم برگردد اما دهه 70 جای خودش، پلاکش آمد و آب پاکی ریخت روی دستمان. از طرفی دوره استاژری در حالی‌که هنوز شهادت دایی را نپذیرفته بودم، بسیاری از بیمارانم در بیمارستان قائم، مجروحان جنگی اعم از رزمندگان و مردم عادی بودند که یکی‌شان خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد؛ جوانی 22ساله در بخش داخلی که اصابت ترکش به نخاعش، او را از دست و پا فلج و بی حرکت کرده بود اما هروقت حالش را می پرسیدم، خیلی عادی می گفت خدارا شکر خوبم! انگار نه انگار اتفاقی برایش افتاده است؛ این میزان صبر و تحمل و ازخودگذشتگی خیلی برایم عجیب بود، سعه صدر و بزرگ‌منشی‌اش، حس خاصی از اندوه و تحسین آمیخته با هم را در من ایجاد می کرد و کمتر از یک ماه بعد هم شهید شد».  دکتر شریفی پور در حالی که اشک هایش را پاک می کند، ادامه می دهد: «خیلی تلخ و سخت بود؛ خیلی؛ اما هرگز از انتخاب پزشکی پشیمان نشدم و سال 68 چند ماه بعد از پایان جنگ، در حالی که جزو معدل الف‌ها بودم، دوره عمومی را به پایان رساندم».

آغاز فصلی فشرده و پرثمر از زندگی

اتمام دوره عمومی در واقع آغاز یک دوره فشرده از فعالیت های کاری، تحصیلی و خانوادگی بود؛ اعم از ازدواج، طرح خدمت، مادرشدن و ادامه تحصیل؛ «اواخر سال 68 با همسرم که رزیدنت چشم پزشکی بود، ازدواج کردم و طرح تعهد خدمت دوره عمومی بهار 69 در مرکز بهداشت وحدت شروع شد که تا شهریور70 ادامه داشت؛ شهریور ماه 69 نیز فرزندم به دنیا آمد که هم سختی داشت هم شیرینی اما شیرینی اش آنقدر زیاد بود که سختی ها به چشم نمی آمد؛ فقط مسئله تعادل ایجاد کردن بین کار و زندگی و بچه بود که با کمک همسرم و خانواده ها میسر شد تاجایی که مهرماه 70 در حالی که دخترم 13 ماهه بود، توانستم وارد دوره تخصص شوم؛ از بین همه رشته ها، اطفال، زنان و داخلی را دوست داشتم؛ ولی چون طاقت دیدن بیماری و دردکشیدن بچه ها را نداشتم، اطفال را کنار گذاشتم، زنان هم به خاطر کشیک های سنگینش برای من که مادر بودم، مناسب نبود بنابراین داخلی را ترجیح دادم که هم برایم شیرین بود هم یک رشته مادر».

به جای کتاب، مرا بخوان

سال دوم تخصص همزمان بود با تولد فرزند دوم و افزایش چالش ها با توجه به کشیک های فراوان؛ اما باز هم مانع ادامه مسیر پیشرفت دکتر شریفی پور نشد؛ «یادم هست وقتی برای امتحان بورد می خواستم مطالعه کنم، پسرم که حدود دوسالش بود، روی کتاب هایم می نشست، خط خطی می کرد و می گفت مرا بخوان، نمی خواهم کتاب بخوانی! با این حال به لطف خدا تخصص را پشت سر گذاشته و سال 74 تا 77 طرح تعهد تخصص را در بیمارستان هاشمی نژاد گذراندم. سال 78 هم تحصیلات فوق تخصص را در رشته نفرولوژی شروع کردم؛ البته به ریه هم علاقمند بودم اما باتوجه به اینکه در مشهد نبود باید به تهران می رفتم که امکانش نبود ولی نفرولوژی هم در مشهد وجود داشت و هم برایم مثل ریاضی شیرین بود. هندل کردن تحصیل، کشیک ها، زندگی و رسیدگی به درس و تفریح بچه ها به گونه ای که هیچ یک آسیب نبینند، خیلی سخت بود و زمان استراحتم به حداقل ممکن رسیده بود اما باز هم حمایت خانواده ها را داشتیم؛ گاهی خانواده همسرم بچه ها را با خود می بردند و گاهی مادرم مدتی در خانه مان می ماند تا بتوانم درس بخوانم».

این بانوی پرتلاش سال 80 همزمان با اتمام فوق تخصص، برای گذران طرح فوق تخصص و ضریب کا به عضویت هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد درآمد و حالا 24 سال سابقه تدریس در این دانشگاه را دارد. افزون بر این از سال 85تا 99معاونت پژوهشی گروه داخلی و از سال 86 تا 1402 ریاست بخش نفرولوژی بیمارستان امام رضا(ع) را برعهده داشته است. همچنین بیش از 85 طرح و پروژه، 70 مقاله، 60 پایان نامه، مشارکت در نگارش کتاب «سنگ های دستگاه ادراری» و اختراع  منتادرم دیالیز را نیز در کارنامه پژوهشی خود به ثبت رسانده است.

لزوم تفکیک مراکز آموزشی از مراکر درمانی

دکتر شریفی پور که به عنوان استاد منتخب دانشجویان نیز شناخته شده است، در توضیح چالش های آموزشی موجود در بخش نفرولوژی می گوید؛ «برای آموزش(عمومی) باید بیمار آموزشی داشت اما با این وجود خودمان اجازه بستری بیمار نداریم؛ این اورژانس است که بستری می کند و بیشتر بیماران غیرآموزشی با نیازهای تخصصی(مثل پیوند و دیالیز) به بخش ما منتقل می شوند که برای آموزش دانشجویان عمومی کارآیی ندارند بنابراین کیفیت آموزش، افت می کند؛ این عدم تشخیص دقیق در اورژانس، هم برای ما مشکل ایجاد می کند هم بیمار؛ کار به جایی رسیده است که حتی امور مشاوره و غیرمرتبط با کلیه را هم به ما ارجاع می دهند؛ این درحالیست که قبلا پزشک، بیمار را بستری می کرد و درست تشخیص می داد به کدام بخش ارجاع شود؛ زمانی که در بخش نفرولوژی فقط 12تخت داشتیم نسبت به اکنون که 25 تخت داریم، وضعیت خیلی بهتر بود زیرا این 25 تخت صرفا با دو سه نوع بیماری پر شده و تنوعی وجود ندارد که دانشجو آموزش کافی ببیند. این معضل را هم با طب اورژانس و هم رییس بیمارستان در میان گذاشته ایم اما مشکل از برنامه وزارت است؛ بیمارستان های آموزشی باید از مراکز درمانی مجزا باشند تا لازم نباشد حجم عظیم درمان را هم به دوش بکشند؛ این وضعیت هم مانع آموزش دقیق دانشجویان است و هم باعث فرسایش اساتید».

 ضرورت هماهنگی اولویت های کاری با معیارهای ارزشیابی

او در مورد یکی از چالش های مهم اساتید نیز توضیح می دهد: «کارویژه اعضای هیأت علمی، آموزش، پژوهش و درمان تعریف شده است یعنی حداقل برای رشته های بالینی لازم است اولویت با آموزش باشد و بعد پژوهش و درمان اما ملاک های ارزیابی هیأت علمی، درست عکس این ترتیب است و به پژوهش اولویت می دهد؛ بنابراین اینکه ما سال ها با شرایط مختلف به لحاظ امکانات، نوع دانشجویان و بیماران و…، تدریس و درمان داشته ایم اهمیتی ندارد و صرفا ارائه مقاله مهم است و این ناخودآگاه اعضای هیأت علمی را به سمت کاهش تمرکز بر آموزش و درمان سوق می دهد. از این رو لازم است یا اولویت ها تغییر کند و یا ملاک های ارزیابی، اصلاح شود به گونه ای که بتواند همه فعالیت های اعضا را تحت پوشش قرار دهد».

هر یک نفر، منحصر به فرد است و نباید برود/ پیشگیری از مهاجرت، پرهزینه نیست

این عضو موفق هیأت علمی علوم پزشکی مشهد که دوره ها و سمینارهایی را در امریکا و اروپا تجربه کرده، در زمینه مهاجرت نیز معتقد است؛ «آنچه برای رشد لازم داشته و دارم در کشور خودم هست، دلیلی برای رفتن نمی بینم؛ هرچند چالش های کاری، مالی و… کم نیست اما ترجیح می دهم کنار خانواده و همنوعانم زندگی کنم؛ در عین حال این یک خطر و درد بزرگ است که فکر مهاجرت به سنین دبیرستان رسیده و نسل جوان و حتی اساتید تمایل به رفتن دارند؛ مسئولین باید چاره اندیشی جدی داشته باشند. هر یک نفر منحصر به فرد است و نباید راحت از دست برود؛ البته حفظشان هم خیلی سخت و پرهزینه نیست؛ صرفا قدردانی و احترام می طلبد. یکی از عادات نادرست جامعه ما این است که کارهای خوب را نمی بینیم و فقط دنبال ضعف ها و ایرادها هستیم؛ این وضعیت به کاهش انگیزه افراد دامن می زند».

بازگشت بیماران به زندگی طبیعی لذت‌بخش است

دکتر شریفی پور، از دست دادن بیمار را از دشوارترین لحظات حرفه اش معرفی می کند و می گوید: «خیلی سخت است وقتی به جایی می رسیم که دیگر کاری از دستمان برای بیمار ساخته نیست؛ بعد از این همه سال هنوز برایم عادی نشده و خیلی اذیت می شوم. مدام برمی گردم ببینم آیا همه کارهایی را که لازم بوده و می توانستم، انجام داده ام؟ کاری بوده که می شد انجام دهم ولی نداده ام؟.»

از نگاه او به سلامت طی کردن همین روال طبیعی زندگی (از تولد تا والدشدن) معجزه است بنابراین از اینکه به بیماران و دردمندان کمک کند تا بتوانند به معجزه روال عادی زندگی برگردند، حس خوبی پیدا می کند؛ چراکه آن علاقه وافر به گره‌گشایی از مردم که از کودکی در وجودش ریشه داشت، با بازگشت بیماران به زندگی طبیعی، پاسخ می گیرد و آرام می شود.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط روابط عمومی ایران مدلبز منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا و خلاف قوانین جمهوری اسلامی باشد منتشر نخواهد شد.
  • لازم به یادآوری است که آی پی شخص نظر دهنده ثبت می شود و کلیه مسئولیت های حقوقی نظرات بر عهده شخص نظر بوده و قابل پیگیری قضایی می باشد که در صورت هر گونه شکایت مسئولیت بر عهده شخص نظر دهنده خواهد بود.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.