امام علی (ع) می فرماید
۞ هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است. ۞
Monday, 7 April , 2025
امروز : دوشنبه, ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴
شناسه خبر : 20932
  پرینتخانه » سلامت مردان تاریخ انتشار : 07 آوریل 2025 - 14:12 | 1 بازدید | ارسال توسط :

«یادگار دو دوست» به روایت حبیب احمدزاده

حبیب احمدزاده نویسنده و فیلم ساز متنی را با عنوان «یادگار دو دوست» به بهانه سالگرد از دنیا رفتن کیومرث پوراحمد کارگردان فقید منتشر کرد.

«یادگار دو دوست» به روایت حبیب احمدزاده

به گزارش خبرگزاری مهر، یادداشتی از «حبیب احمدزاده» به بهانه سالگرد از دنیا رفتن «کیومرث پوراحمد» منتشر شده است که در ادامه می‌آید:

و مولانا شمس را گفت: «پس زخم‌هایمان چه؟» او پاسخ داد: «نور از محل آنان وارد می‌شود.» من دو رفیق عجیب داشتم که در مهربانی با من رفیق‌شان هرگز کم نگذاشتند و خبر رفتن هر دوی‌شان را در دو زمان متفاوت روی یک صندلی، در محل دفتری که در حوزه هنری برای کارهای خیریه به امانت و لطف به ما داده شده شنیدم و در هر دو شنیدن برای منی که از نوجوانی به شنیدن خبر رفتن‌های ناگهانی خوبان، عادت بدی پیدا کرده‌ام شوک بدجور بود.

رفتن اولی خیلی نرم اتفاق افتاد ده سال قبل‌تر، سعید سیاح طاهری که پسرش عباس زنگ زد که دوربین فیلمبرداری‌تان تهران هست؟ از بی‌مقدمه گفتنش شک کردم! گفتم: چطور؟ گفت: هیچ بعداً تماس می‌گیرم. و دوباره که تماس گرفت. گفت می‌توانید، بیایید معراج شهدا با دوربین؟ گفتم: چرا؟ گفت: بابام شهید شده و دارند به آنجا منتقلش می‌کنند. و من از صندلی افتادم پایین.

ده روز پیش‌تر بود که دیدم دعا و درخواست شهادتش را در جایی و دعوایی که من با او کردم که این چه دعایی است مرد! خیلی کار تو این مملکت روی زمین مانده از جشنواره‌های شاد دانش‌آموزی که به ابتکار خودت به جای آن کنگره‌های گران‌قیمت کم خاصیت شهدا در مناطق محروم و رها این مملکت می‌گیری ولی … خب خواست و شد. و من کور و کر از فلسفه هستی مانده فقط در سقوط هم به اندازه یک صندلی جا داشتم چه برسد به هبوط. پیکرش که رسید همسرش آرام آمد، انگار که سال‌ها منتظر نیامدن این لحظه بود که می‌دانست حتماً می‌آید.

و بعدها تعریف کرد که شب قبل از رفتن سعید این یل بی‌نظیر و جانباز به مصاف داعش، خندیده بود و گفته بود که حیف است شیر در بستر بمیرد. و به خود، خودم گفته بود که بین برگزاری یک جشنواره شاد دانش‌آموزی در مناطق محروم و رفتن به جنگ داعش حتماً اولی را انتخاب می‌کند که فرهنگ درست بیشتر بر زمین مانده تا اسلحه و این اولی، اولی‌تر است. بدون آنکه از اجر دومی و مردان مردش بکاهد. که خود مرد هر دو رزم بود.

و شش سال بعدتر از شهادت حاج سعید سیاح طاهری و دو سال قبل‌تر از الان روی همان صندلی، تلفنم در همچین روزی زنگ زد …شماره، شماره ثبت شده مهرانه خانم همسر کیومرث بود، دگمه مجازی را که فشار دادم، فقط یک جمله مکرر با جیغی بسیار بلند و بدون مقدمه که تکرار می‌شد. حبیب، کیومرث خودش را …و تکرار و تکرار و تکرار، مهرانه خانم واقعاً، آتش گرفته بود، آتش و فقط می‌گفتم آرام باش، شاید اصل خبر دروغ باشد.

همچون شهادت سعید، انتظار این ماجرا را هم نداشتم. همین سه شب پیش با هم رد و بدل پیامکی داشتیم …و بعد چون همراهی خانمی برای آرام کردن مهرانه خانم در آن موقعیت نیاز واجب بود، زنگ به موبایل خانم وافری در خانه سینما زدم که گوشی را هر طور شده در جلسه به خانم مرضیه برومند برساند… و از آن سو هر دو روان شدیم. یکی با موتور و آن دیگری با هرچه که نمی‌دانم.

ولی این دو سعید و کیومرث با دو سرنوشت خود انتخابی متفاوت در یک نکته با هم شریک بودند، جشن کشتی دوستی بین کودکان ایرانی و عراقی. وقتی سال سیصد و هشتاد و نه، ایده‌اش توسط سعید مطرح شد که بیاییم و یک بار هم که شده با بچه‌های عراقی و ایرانی جشن صلحی با شادی در کنار رودخانه مرزی بگیریم، خود سعید سیاح طاهری اصلاً و جسماً تهران نبود و من و کیومرث بدون او با نامه‌ای که انجمن سینمای دفاع مقدس به امضا رضا شرف الدین به دستمان داده بود با قنسول عراق ملاقات کردیم. بیرون که آمدیم کیومرث گفت یعنی می‌شود؟ گفتم مگر ندیدی قنسول حامد عباس گفت خودم میایم و کشتی را جارو می‌کنم، یعنی هستیم وگرنه می‌گفت بگذارید نظر بغداد را بپرسم و از این کلمات دیپلماتیک شانه خالی کن ولی نه، گفت میایم و کشتی را هم جارو می‌کنم.

شش ماه بعد در سی امین سالروز جنگ که از عجایب تاریخ روز جهانی صلح هم هست کشتی دوستی با هشتاد کودک عراقی و صدها کودک آبادانی و خرمشهری بر روی رودخانه اروند جشن گرفته شد. با گوهر خیراندیش، فاطمه معتمدآریا، نادر طالب زاده و سیده زهرا حسینی و خیلی‌های دیگر به دبیری مردی که سه شب نخوابیده یعنی سعید سیاح طاهری. این دفعه بدون حضور کیومرث که بعدها همیشه چیزی نثار خودش می‌کرد که چرا تنبلی کرده و به این جشن نیامده.

و دعوای همیشگی من که چرا مهرانه خانم و مریم خانم دختر گلت را نفرستادی؟ و در مراسمش بود که دو دختر برومند دیگرش پگاه و پردیس خانم را هم دیدم و خواهرانش توران، ناهید و برادرانش مهرداد و حمید را هم. و الان سالگرد هرکدام که می‌رسد من به یاد آن دیگری هم می‌افتم و دست روی شانه خیالی هر دو می‌گذارم و از ته دل اشک می‌ریزم که چقدر این دنیای فانی باید تاب بخورد، بگردد و بگردد تا من کوچک، چنین رفیقان بزرگی پیدا کنم. تا دوباره این دو دور هم جمع شوند و به دور از چشم ترامپ‌ها و ناتانیاهوها، برای کودکان مظلوم جهان، جشن کشتی دوستی برپا کنند. حتماً می‌شود.

«یادگار دو دوست» به روایت حبیب احمدزاده

منبع: ایسنا

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.